قوله تعالى: یا أیها الذین آمنوا اسْتجیبوا لله و للرسول، استجابت و اجابت یکى است، همچون اوقد و استوقد قال الشاعر:
وداع دعانى من یجیب الى الندى
فلم یستجبه عند ذاک مجیب
اى فلم یجبه، و المعنى اجیبوا لله و للرسول بالطاعة. إذا دعاکمْ این داعى رسول خداست و میگوید چون رسول خدا شما را خواند اجابت کنید و طاعت دارید.
روى ابو هریرة: ان ابیا کان یصلى فدعاه رسول الله ص فلم یجبه حتى فرغ من صلوته، ثم جاء و سلم علیه، فقال لم لم تجبنى اذا دعوتک؟ اما تقرأ قوله تعالى: اسْتجیبوا لله و للرسول إذا دعاکمْ، فقال لم اعلم و لا اعود بعده الى مثله.
لما یحْییکمْ یعنى الى ما یحییکم، میگوید اجابت کنید و طاعت دارید، حق شما را خواند بآن چیز که شما را زنده کند، و آن قرآن است که قبول آن دل زنده مىکند. سدى گفت ایمان است که زندگى دل بایمان است و مردگى دل بکفر.
رب العزه کافر را مرده خواند آنجا که گفت أ و منْ کان میْتا فأحْییْناه شبه الکافر بالمیت لانه لا ینتفع بحیوته. ابن اسحاق گفت: إذا دعاکمْ یعنى الى الجهاد، لانه یحیى امرهم و یقوى، و لانه سبب الشهادة. و الشهداء احیاء عند ربهم یرزقون. و لانه سبب الحیاة الدایمة فى الجنة، و قیل لما یحییکم یعنى العلم فانه سبب الحیاة الطیبة. یقول الله تعالى فلنحْیینه حیاة طیبة.
و اعْلموا أن الله یحول بیْن الْمرْء و قلْبه یعنى یحول بین الانسان و قلبه فلا یستطیع ان یومن الا باذنه و لا ان یکفر، و القلوب بید الله یقلبها کیف یشاء.
قال انس بن مالک: کان رسول الله ص یکثر ان یقول. «یا مقلب القلوب ثبت قلبى على دینک.» قلنا یا رسول الله آمنا بک فهل تخاف علینا؟ فقال: «ان قلب ابن آدم بین اصبعین من اصابع الرحمن یقلبه کیف یشاء ان شاء اقامه و ان شاء ازاغه.»
میگوید الله جدایى افکند میان مرد و دل او تا بحول و قوت خود هیچ نتواند و بهیچ چیز راه نبرد، اگر ایمان آرد یا کفر بتوفیق و خذلان بود بقضا و تقدیر الله. گرداننده دلها اوست و میان بنده و دل او بحال گردانى خود اوست چنان که خواهد آن دلها مىگرداند، یکى راست میدارد تا ایمان مىآرد، یکى کژ میدارد تا کافر میگردد. اینست که مصطفى ص گفت: یقلبه کیف یشاء، ان شاء اقامه و ان شاء ازاغه.
ابن عباس گفت یحول بیْن الْمرْء و قلْبه اى یحول بین الکافر و طاعته و بین المومن و معصیته، کراهیت دارد از کافر طاعت او چنان که کراهیت دارد از مومن معصیت او، پس جدایى افکند میان معصیت و روشنایى دل مومن، و جدایى افکند میان طاعت و تاریکى دل کافر. طاعت کافر را میگوید: و قدمْنا إلى ما عملوا منْ عمل فجعلْناه هباء منْثورا. و معصیت مومن را میگوید: فأوْلئک یبدل الله سیئاتهمْ حسنات، و قیل یحول بین الانسان و مراده و ما یومل فى حیاته و ما یسوف به نفسه بالموت. مردم امل دراز در پیش نهد، و ساختن ساز راه آخرت در تأخیر و تسویف مىافکند، که آرى تا فردا او دل در ان بسته که روزگار دراز او را عمر خواهد بود و هر چه ساختنى است بتضاعیف روزگار میسازد، و خود از مرگ یاد نیارد، و بخاطر وى نگذرد، تا رب العزه ناگاه او را گیرد، روزگارش برسد و عمرش نماند، و از ان مرادها همه باز ماند و ناساخته و توبه از معصیت ناکرده و عذر ناخواسته از دنیا بیرون شود. اینست که میگوید یحول بیْن الْمرْء و قلْبه جایى دیگر میگوید: و حیل بیْنهمْ و بیْن ما یشْتهون.
گفتى بکنم کار تو بنوا فردا
و آن کیست ترا ضمان کند تا فردا
مصطفى ص گفت: بر هیچ چیز از شما چنان نترسم که از دو خصلت: یکى از پس هوا فروشدن و دیگر امید زندگانى دراز داشتن. و خبر درست است که اسامة بن زید معاملتى کرد تا یک ماه رسول خدا گفت: انه لطویل الامل، اسامه نهمار دراز امید است در زندگانى! که تا یک ماه معاملت کرد. بآن خدایى که نفس من بید اوست که چشم برهم نزنم که نپندارم که پیش از گرفتن مرگ آید، و چشم از هم بر نگیرم که نپندارم که پیش از بر هم نهادن مرگ بینم. پس گفت: اى مردمان اگر عقل دارید خویشتن را مرده انگارید که بآن خدایى که جان من بید اوست که آنچه شما را وعده دادهاند بیاید، و ازان خلاص نیابید. عبد الله مسعود گفت رسول خدا خطى مربع کشید و در میان آن مربع خطى راست کشید و از هر دو جانب خطهاى خرد کشید و آن گه بیرون مربع خطى دیگر کشید، گفت: این خط که در درون مربع کشیدم آدمى است و این خط مربع اجل است گرد وى فرو گرفته، که ازان نجهد. و آن خطهاى خرد از هر دو جانب آفتها است و بلاها که در راه وى آمده، اگر از یکى برهد ازان دیگر نرهد، تا آن گه که مرگ آید و این خط که بیرون مربع کشیدم امل دراز وى است، که همیشه در کارى اندیشه میکند که آن کار پس از مرگ وى خواهد بود.. و گفتهاند این آیت بدان آمد که ایشان را بقتال و جهاد فرمودند و ایشان در آن حال ضعیف بودند، خود را اندک میدیدند و دشمن فراوان، بترسیدند و از قتال بد دل گشتند و ظن بد بردند، رب العالمین در آن حال فرمان داد: قاتلوا فى سبیل الله و اعلموا ان الله یحول بین المرء و بین ما فى قلبه، فیبدل بالخوف امنا و بالجبن جرأة «و أنه إلیْه» اى و اعلموا انه الیه تحشرون، فیجازیکم وفق اعمالکم.
و اتقوا فتْنة الفتنة و البلیة و الامتحان و الاختبار الذى یظهر به باطن امر الناس فیستحق علیه الجزاء، و المراد بالفتنة هاهنا اقرار المنکر و ترک التغییر له اى لا تقروا المنکر بین اظهرکم فیعمکم الله بالعذاب. میگوید بترسید و بپرهیزید از عقوبت فتنهاى که چون فرو آید و در گیرد در گناه کار و بىگناه گیرد، و شومى آن بصالح و طالح رسد، صالح را تطهیر و تمحیص باشد و گناه کار و ظالم را عقوبت و عذاب بود. همانست که گفت: أ حسب الناس أنْ یتْرکوا... الى قوله: و لیعْلمن الْکاذبین. و این فتنه بقول بعضى مفسران آنست که منکرى بیند و آن را بنگرداند و نهى نکند و بآن در گذرد.
قال النبى ص: ان الله لا یعذب العامة بعمل الخاصة حتى یروا المنکر بین ظهرانیهم و هم قادرون على ان ینکروه و لا ینکروه. فاذا فعلوا ذلک عذب الله العامة و الخاصة. و فى روایة اخرى ما من قوم یعمل فیهم بالمعاصى لم یقدروا على ان یغیروا ثم لا یغیروا الا یوشک ان یعمهم الله بعقاب.
و گفتهاند این فتنه آنست که میان صحابه رسول افتاد از ان تفرق و تقاتل که میان ایشان رفت از روزگار قتل عثمان تا بقتل على (ع). روى ان الزبیر بن العوام راى زمان قتال علی فى الجامع بالبصرة ینکث فى الارض و یقول قد کنا حذرنا هذا. و روى حذیفة بن الیمان قال قال رسول الله (ص) یکون من ناس من اصحابى اشیاء یغفرها الله لهم لصحبتهم ایاى یستن بهم فیها ناس بعدهم یدخلهم الله بها النار.
و قال ص لا تقوم الساعة حتى تأتى فتنة عمیاء مظلمة، المضطجع فیها خیر من الجالس، و الجالس فیها خیر من القائم، و القائم فیها خیر من الماشى، و الماشى فیها خیر من الساعى.
و قوله لا تصیبن نهى، و الضمیر فیه للفتنة من باب قولهم لا اریک هاهنا و المعنى لا تفعلوا ما تفتنون به.
و اذْکروا إذْ أنْتمْ قلیل قیل هذا خطاب لمن کانوا بمکة من المسلمین، و الضعفاء و هم المهاجرون، و قیل هو خطاب لاهل بدر و قیل للعرب عامة. میگوید: یاد کنید آن زمان که اندک بودید و این زمان مقام است بمکه پیش از هجرت در عنفوان مسلمانى که عدد مسلمانان بچهل نرسیده بودند.
تخافون أنْ یتخطفکم الناس و هم کفار قریش و قیل فارس و الروم و هم کسرى و قیصر.
فآواکمْ الى المدینة و نصرکم و جعل لکم مأوى تتحصنون به و تسکنون فیه. و أیدکمْ بنصْره یعنى یوم بدر بالانصار و امدکم بالملائکة. و رزقکمْ من الطیبات یعنى الغنائم، احلها لکم دون غیرکم. لعلکمْ تشْکرون و لکى تشکروا نعمتى.
یا أیها الذین آمنوا لا تخونوا الله و الرسول نزلت فى ابى لبانة، هارون بن عبد المنذر الانصارى من بنى عوف بن مالک. و ذلک ان رسول الله ص حاصر یهود قریظه احدى و عشرین لیلة، فسالوا رسول الله ص الصلح على ما صالح علیه اخوانهم من بنى النضیر. على ان یسیروا الى اخوانهم باذرعات و اریحا من ارض الشام. فآتى الله یعطیهم ذلک الا ان ینزلوا على حکم سعد بن معاذ، فابوا و قالوا ارسل الینا ابا لبانة و کان مناصحا لهم لان عیاله و ولده و ماله کانت عندهم، فبعثه رسول الله فاتاهم. فقالوا یا ابا لبانة ما ترى انزل على حکم سعد؟ فاشار ابا لبانه الى حلقه، اى انه الذبح فلا تفعلوا.
قال ابو لبانة و الله ما زالت قدماى حتى علمت انى قد خنت الله و رسوله. فنزلت فیه هذه الآیة فلما نزلت شد نفسه على ساریة من سوارى المسجد، و قال و الله لا اذوق طعاما و لا شرابا حتى اموت، او یتوب الله على. فمکث سبعة ایام لا یذوق فیها طعاما حتى خر مغشیا علیه.
ثم تاب الله علیه، فقیل یا ابا لبانة قد یتب علیک، فقال لا و الله، لا احل نفسى حتى یکون رسول الله هو الذى یحلنى. فجاءه فحله بیده، ثم قال ابو لبانة ان من تمام توبتى ان اهجر دار قوم التى اصبت فیها الذنب، و ان اتخلع من مالى. فقال ص یجزیک الثلث ان تتصدق به. و عن عطاء بن ابى رباح قال نزلت حین هم رسول الله ص الذهاب الى ابى سفیان، فکتب الیه رجل من المنافقین ان محمدا یریدکم فخذوا حذرکم.
قال ابن عباس: لا تخونوا الله بترک فرایضه و الرسول بترک سننه، و تخونوا أماناتکمْ یحتمل وجهین من الاعراب: احدهما ان یکون جزما عطفا على النهى اى و لا تخونوا اماناتکم، و الآخر ان یکون نصبا على جواب النهى بالواو، و ینصب جواب النهى بالواو کما ینصب بالفاء، و معناه: انهم اذا خانوا الله و الرسول فقد خانوا اماناتهم. ابن زید گفت: امانات ایدر دین است و خطاب با منافقان است، که امانت دین بپذیرفتند آن گه در آن خیانت کردند، که بظاهر ایمان نمودند و در باطن کفر داشتند. و الخیانة انتقاص الحق فى خفیة، و اصلها النقصان، یقول خانه و اختانه و تخونه اذا تنقصه.
ثم قال. و أنْتمْ تعْلمون یعنى ما فى الخیانة من الاثم.
و اعْلموا أنما أمْوالکمْ و أوْلادکمْ فتْنة
اى ابتلاء و امتحان فلا یحملنکم حبها على الخیانة مثل ابى لبانة، او تاخذوا المال من غیر حله، او تقعدوا عن جهاد و طاعة لمکانهما بل قوموا بالحق فیهما بصیرا نعمة خالصة.
و أن الله عنْده أجْر عظیم.
لمن آثر رضاء الله فیهما. این آیت و نظایر این در قرآن در شأن قومى آمد که مسلمان شدند و اقارب ایشان هنوز کفار بودند آن کافران در مسلمان شدگان مىزاریدند و وعده میدادند و وعید میکردند که ایشان را با کفر برند. و نظایره قوله لنْ تنْفعکمْ أرْحامکمْ الآیه...، إن منْ أزْواجکمْ و أوْلادکمْ عدوا لکمْ الآیة. إنما ینْهاکم الله الآیة. یوْم لا ینْفع مال و لا بنون الآیة..
یوْم یفر الْمرْء منْ أخیه، و تقطعتْ بهم الْأسْباب هذا و امثاله میگوید بدانید که مال شما و فرزندان شما آزمایش است و مزد بزرگوار بنزدیک الله است.
یا أیها الذین آمنوا إنْ تتقوا الله یعنى ان توحدوا الله و تجتنبوا الخیانة فیما ذکر، یجْعلْ لکمْ فرْقانا یفرق بینکم و بین ما تخافون فتنجون، الفرقان مصدر کالرجحان، تقول فرقت بینهما فرقا و فروقا و فرقانا، میگوید اگر خداى را یکتا دانید و از خیانت و راه کژ رفتن در اداء فرائض و سنن بپرهیزید، خداى جدایى افکند میان شما و میان هر چه از آن مىترسید، تا نیز نترسید و از همه بدها برهید.
و قیل: یجْعلْ لکمْ فرْقانا، اى حجة و سلطانا باعزاز دین الله و اهله و خذلان الشرک و خزیه. و یکفرْ عنْکمْ سیئاتکمْ الصغائر، و یغْفرْ لکمْ ذنوبکم التى تقع لانها فى اهل البدر و الله قد غفرها لهم. و الله ذو الْفضْل الْعظیم لا یمنعکم ما وعدکم على طاعته و إذْ یمْکر بک الذین کفروا، ابن عباس گفت و جماعتى مفسران که: سبب نزول این آیت آن بود که روساء و مهتران و سروران قریش در دار الندوة بهم آمدند.
و دار الندوة سراى امیر شهر بود که هر تدبیر که میکردند و ساز و کید که میساختند آنجا میساختند، و ایشان پنج مرد بودند که آنجا حاضر شدند، و بیک روایت نه مرد، و درستتر آنست که پنج تن بودند، عتبه و شیبه پسران ربیعة و ابو البحترى بن هشام و العاص بن وائل و ابو جهل، این جمع همه بهم آمدند و در کار محمد با یکدیگر مشورت کردند و کید و مکر ساختند. ابلیس بصورت پیرى در میان ایشان شد، عصائى در دست و گلیمى درشت پوشیده، ابو جهل گفت: ما بتدبیرى همى شویم تو بیگانه در میان ما چکنى؟ گفت: من مردىام روزگار دیده و تجربتها افتاده و شغلهاى عظیم پیش من آمده ممکن بود که مرا رائى باشد که شما را از آن فایده بود. پس عتبه گفت: نتربص به ریْب الْمنون مرگ ناچار است صبر باید کرد که این محمد آخر روزى بمیرد و ما از وى باز رهیم. ابلیس روى بوى ترش کرد، گفت: ترا شبانى باید کرد، تو مصالح کارها چه دانى! تا محمد بمیرد همه عالم دین وى گرفتند. شیبه گفت: او را در خانه کنیم تا از گرسنگى بمیرد. ابلیس گفت نتوان کرد که عرب بر شما دشمن شوند چون عم زاده خویش را بینند بگرسنگى کشته. ابو البحترى گفت: او را در خانه کنیم و در بوى برآریم و هر روز قرصى بوى فرو مىاندازیم. ابلیس گفت: وى قرابت بسیار دارد و میان شما عداوت افتد. عاص گفت: او را بر اشترى بنهیم و تنها در بادیه و صحرا گذاریم تا هلاک شود. ابلیس گفت: این صواب نیست که وى روى نیکو دارد و سخنى ملیح، هر که وى را بیند او را خریدارى کند، ابو جهل گفت: از هر بطنى از بطون عرب مردى آریم با تیغ، و آن گه همه بهم او را بکشند تا کشنده وى را ندانند و از همه عرب ثار وى خواستن طمع ندارند. ابلیس گفت: این تدبیر عین صواب است و مقصود ابلیس آن بود تا باین تدبیر همه با وى بدوزخ شوند.
پس باین قرار دادند و متفرق گشتند. جبرئیل (ع) از آسمان فرود آمد و مصطفى را از آن ساز و کید ایشان خبر داد و آیت آورد: و إذْ یمْکر بک الذین کفروا لیثْبتوک اى لیوثقوک و یشدوک، أوْ یقْتلوک یعنى باجمعهم کما قال ابو جهل، أوْ یخْرجوک من مکة الى طرف من اطراف الوادى. پس جبرئیل بفرمان حق او را فرمود که امشب از خوابگاه خویش برخیز، رسول خدا برخاست و على (ع) را آن شب بخوابگاه خویش بخوابانید و گفت: تسبح ببردى فانه لن یخلص الیک منهم امر تکرهه.
و کافران آن شب بدر سراى رسول بخفتند، و ابلیس با ایشان در خواب شد و هرگز پیش از آن نخفته بود، و نه پس از آن خسبید. رسول خدا بیرون آمد و هر یکى را کفى خاک بر سر کرد و بگذشت، و در بعضى روایات ایشان بیدار بودند، اما رسول را ندیدند که رسول این آیت همیخواند: و جعلْنا منْ بیْن أیْدیهمْ سدا و منْ خلْفهمْ سدا.
و رب العزة او را ازان بپوشید. پس ابلیس بیدار شد و گفت: یا قوم خبر دارید که محمد بیرون آمد و گذشت و خاک بر سر همگان کرد. دستها بسر خویش بردند و خاک دیدند، پس در خانه شدند مضجع وى هم چنان دیدند گفتند: خاک دلیل رفتن است؟ اما در خوابگاه او کسى خفته است، چون بدیدند على بود، گفتند: محمد کجا رفت. گفت: تا من با وى بودم وى با من بود. پس همه نومید بازگشتند. اینست که رب العالمین گفت: و یمْکرون و یمْکر الله قیل: امره تعالى ان اخرجهم الى بدر فقتلوا.
و الله خیْر الْماکرین المجازین على المکر.
و إذا تتْلى علیْهمْ آیاتنا قالوا قدْ سمعْنا این آیت در شأن ایشان آمد که در دار الندوه بهم آمدند و در کار مصطفى مکر ساختند. و گفتهاند که در شأن نضر بن الحارث آمد، و هو النضر بن الحارث بن علقمة بن کلده من بنى عبد الدار، مردى کافر دل کافر دین بود، و در عداوت مصطفى متعصب و بد زبان، و در قرآن آیات فراوان در شأن وى آمده. رب العزة میگوید: چون قرآن کلام ما و سخنان ما برو خوانند. او باستهزا گوید: که شنیدیم این و ما نیز اگر خواهیم مانند این قرآن بگوئیم، و این از آن گفت: که وى مردى بازرگان بود بدریاى فارس و نواحى حیره بسى گشته بود و اخبار عجم خوانده و احادیث کلیله و امثال آن بدست آورده و با مستهزیان قریش بنشستیدى و آن اخبار عجم خواندن گرفتى. پس چون مصطفى قرآن خواندى و ذکر قصه پیشینیان و امتهاى گذشته در آن بودى، این نضر گفتى: من نیز مانند این که محمد میخواند بیارم و بگویم که این هم چون احادیث کلیله و دمنه است و افسانه پیشینیان، و این سخن بر معانده و مکابره و شوخى میگفت، که بارها در قرآن با ایشان گفته بودند: فأْتوا بسورة مثْله، فأْتوا بعشْر سور مثْله مفْتریات، فلْیأْتوا بحدیث مثْله، و ایشان از آوردن مثل آن عاجز گشتند و نتوانستند.
و إذْ قالوا اللهم این آیت هم حکایت از کلام نضر است و متصل بآیت اول.
چون نضر گفت: إنْ هذا إلا أساطیر الْأولین. مصطفى ص گفت: ویحک یا نضر، ان هذا کلام الله و تنزیله، فرفع النضر راسه الى السماء، و قال: اللهم إنْ کان هذا هو الْحق منْ عنْدک فأمْطرْ علیْنا حجارة من السماء أو ائْتنا بعذاب ألیم، اى: ببعض ما عذبت به الامم الماضیه، حمله شدة عداوته للنبى ص على اظهار مثل هذا القول، لیوهم انه على بصیرة من امره و غایة الثقة على امر محمد ص انه لیس فى حق.